۳ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

آنِ منی کجا روی، بی‌تو به‌ سر نمی‌شود...*

هندزفری‌ام، همراه‌ترین چیزی‌ست که از دوران بعد از کودکی‌ام همراهی‌اش را به‌خاطر می‌آورم. در تمام روزهای گذشته‌ام، تمام لحظات غم‌ و شادی و تنهایی که گذراندم، فقط او بوده است که همیشه کنارم حضور داشته‌(اگر گوشی‌ تلفن همراه را استثنا بگیریم). هرچند در تمام این سال‌ها یک هندزفری ثابت نبوده و چندبار تعویض شده است. اولینش یک‌چیزی بود با یک مارک ناشناس که به‌عنوان اشانتیون نمی‌دانم روی کدام وسیله داده بودند به عضوی از خانواده‌ و او هم حاتم طایی بود و بخشیدش به ما! تنها چهار روز عمر کرد و خب علت اشانتیونگی(!)اش هم مشخص شد! درست است که عمرش کم بود اما علی‌ ای حال در توان خودش خدمت کرد! بعدی، هندزفری گوشی قدیمی یکی از اعضای خانواده بود که نرم‌آلو(!)های سر گوشی‌هایش پوسید و ریزریز شد و نابود گشت و بدیهی‌ست که گوش‌هایم را آزار می‌داد و آن را کنار گذاشتم. پس از آن «هندزفری گوشی قدیمی هرکس در خانواده، باید به من می‌رسید» این گزاره، به صورت یک سنت درآمد و آنقدر این سنت در من عمیق شد که حتی به‌شکل یک سنت شخصی برای خودم، درآمد! همچنان نیز، وقتی گوشی جدید می‌خرم، از هندزفری گوشی قبلی‌ام برای آن استفاده می‌کنم!
یک‌بار برای اینکه کمی سنت‌‌شکنی کرده باشم، یک هندزفری فِیکِ آیفون خریدم و وقتی سر‌کار می‌رفتم، یک گوشی‌اش در رنگ اکریلیک غرق شد، البته من نجاتش دادم، اما خب صدای خواننده در گوشی مذکور، مثل زمانی که در حمام می‌خواند، پخش می‌شد. چون غالباً بی‌کلام گوش می‌دهم، گفتم باکی نیست، اما راستش باکی بود، چون Òlafur Arnalds هم موسیقی‌اش در گوشی از رنگ نجات‌یافته، به شکلی پخش می‌شد که تو گویی او هم در حمام این موسیقی را ساخته است!
خلاصه که آن را هم کنار گذاشتم و مجدداً به همان هندزفری گوشی قدیمی بازگشتم. با آن خوش بودم تا همین امروز که تصادفاً، سیمش به دستگیره‌ی در گیر کرد و...
حالا من بی هندزفری گشته‌ام...
حسی که هم‌اکنون دارم، شبیه به درد بی‌یاری می‌ماند...

خنده‌دار است یحتمل، اما حقیقتاً غمگین شدم از این‌که هندزفری‌ام نابود شد و از این‌که تصمیم گرفتم یک هدفون بی‌سیم بخرم که دیگر نه در رنگ غرق شود و نه سیمی داشته باشد که به جایی گیر کند، اما متوجه شدم، که چقدر هدفون‌ها گرانند و چه غم‌انگیز است برایم بی‌هدفونی... غم‌انگیزتر از بی‌ساعتی حتی!


+مونس و غمگسار من، بی‌تو به‌ سر نمی‌شود...

*مولانا

۱۸ مهر ۹۷ ، ۱۷:۴۰ ۰ نظر
. عارفه .

دیالوگ ۱

 

مکس: چرا یک‌بار هم که شده پیاده نمی‌شی؟ چرا؟!

 

1900: چرا! چرا! چرا! آدم‌های خشکی زمان زیادی برای این چراها تلف می‌کنن. زمستون که می‌آد، اون‌ها منتظر تابستونن و تابستون که می‌شه، در وحشت رسیدن زمستون به سر می‌برن، برای همینه که هیچ‌وقت از سفر خسته نمی‌شن، اون‌ها دنبال جای دیگه‌ای می‌گردن تا همیشه تابستون باشه...

 

 

The Legend Of 1900

۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۸:۱۱ ۰ نظر
. عارفه .

شماره ۲۲۸

سه سال قبل، یک متن کوتاه را در یادداشت‌هایم پیش‌نویس کردم که بعداً ویرایشش کنم، زیباترش کنم، دستی به سر و رویش بکشم و پس‌ از آن، به قول شاهین مونگ، شاره‌اش کنم! نمی‌دانم چه‌طور شد که فراموش کردم دوباره سراغش بروم، اما هرچه شد، نتیجه‌ این بود که آن متن، همان‌جا در یادداشت‌ها باقی ماند. مدتی بعد هم که گوشی‌ام تعویض شد و در نتیجه، آن متن به فراموشیِ تمام سپرده شد.
چند روز قبل، بعد از مدت‌ مدیدی، برای پیدا کردن یک فایل پی‌‌دی‌اف، سراغ گوشی‌ قدیمی‌‌ام رفتم و به سرم زد حالا که تا  اینجا آمده‌ام کمی هم در سایر دالون‌هایش بچرخم، به منظور خاطره‌بازی مثلاً! در همین گشت‌زنی‌ها بود که متن فوق‌الذکر را یافتم. اولین عکس‌العملی که پس از بازخوانی متن، از خودم به خودم نشان دادم، این بود که: چقدر عالی که این متن را هیچوقت منتشر نکردم! بعدتر با خودم فکر کردم: شاید حالا بشود دستی به سر و رویش بکشم و دوباره‌نویسی‌اش کنم. چندبار خواندم و مرور کردم و تلاش کردم بهترش کنم، اما راستش تلاش‌هایم، موفقیت‌آمیز نبود! 
عمیق‌تر که نگاهش کردم، متوجه چیزی شدم؛
«من ذات آن متن را دیگر قبول نداشتم.»
گذشته‌ی خودم را شخم زدم و مرور کردم، حماقت‌هایم را، خُنُکی‌هایم را، افکارم را، گیردادن‌های مضحکم به بعضی‌چیز‌ها را و از همه مهم‌تر، تاییدیه‌هایم نسبت به بعضی آدم‌ها را. حالا دیگر خیلی‌‌هایشان عوض شده بودند! حالا دیگر خیلی‌‌هایشان را قبول نداشتم.
به این فکر کردم که چطور ممکن است منِ سه‌ سال قبل خودم را نپسندم، اما در عوض بعضی از دوستان چندین‌ ساله‌ام را هنوز مثل همان سه‌ سال قبل و حتی خیلی قبل‌تر از آن، دوست داشته باشم و هنوز هم باهم، حرفی برای گفتن داشته باشیم؟!
خیلی فکر کردم، حتی باعث شد گذشته‌ی آن‌ها را هم شخم بزنم و مرور کنم! 
دلیلی که به آن رسیدم، این بود:

آن‌ها نیز منِ چند‌ سال قبل خودشان را نمی‌پسندیدند.

۰۴ مهر ۹۷ ، ۲۲:۰۰ ۰ نظر
. عارفه .