فیلسوف هنر و منتقد هنر، دو وظیفه‌ی جدا و متفاوت دارند و باید از یکی دانستن‌ این‌ها اجتناب شود‌.
وظیفه‌ فیلسوف علی‌القاعده محدود به مفهوم‌سازی فلسفی برای هنر است. برای مثال، فیلسوف هنر می‌تواند از طریق استدلال، به تاثیرات یک جریان‌ هنری نو بر یک مفهوم سنتی در هنر بپردازد، ارزش‌گذاری هنری از حدود وظایف او بیرون است. در مقابل، وظیفه منتقد، ارزش‌گذاری اثر هنری‌ست که به وسیله استدلال، محکم می‌شود. در واقع منتقد هنری اثر را ارزیابی می‌کند، سپس به کمک نظریه‌ها، چارچوب‌ها و تعریف‌ها ارزیابی‌اش را مستدل می‌کند. منتقد در نقد هنری باید در انتها به این پرسش پاسخ دهد که یک اثر در دستیابی به اهداف خود موفق بوده است یا خیر.
مرز بین تعریف فیلسوف هنر و منتقد هنر همین‌قدر باریک است، در نتیجه، مرز بین تعریف نوشتاری که هریک از این افراد ارائه می‌دهند نیز همین‌قدر باریک است، بنابراین نام هر متنی در رابطه با یک اثر را نمی‌توان نقد گذاشت!

یک نقد صحیح هنری نیازمند پیش‌آگاهی‌‌هایی‌ست که در اینجا ایجاب نمی‌کند که توضیح دهم، زیرا: 
۱. متن بسیار طولانی و از حوصله خارج خواهد شد.
۲. وارد مباحث تخصصی می‌شود و اشاره به هر مؤلفه، نیازمند توضیح و تبیین بلندبالایی خواهدشد.

اما چند نکته بسیار مهم وجود دارد که دلم می‌خواهد بگویم:
اول این‌که
منتقدِ دارای دانش وقتی نقد یک اثر را پذیرفت، یعنی آن را به عنوان یک اثر (چه ضعیف، چه قوی) پذیرفته است، به این معنی که لااقل آن را در اندازه‌ای که پتانسیل تجزیه و تحلیل داشته باشد، دیده‌است؛ پس تخریب محض، به دور از اصول نقد است. 
دوم این‌که
هیچ منتقدی حق ندارد نظر و سلیقه‌ی شخصی و حب و بغضش را از اثر یا خالق اثر، در تجزیه و تحلیل و نقد اثر دخالت دهد، مثلا حق ندارد بگوید این تابلو یک آشغال است چون خالق آن کافر است یا این تابلو چرت است چون هنرمندش جیره خوار نظام است! یا حق ندارد بگوید این اثر بهترین اثر دنیاست، چون فلانی که اصلا کار بد ندارد، یا چون رنگ شاه‌بلوطی زیبای مورد علاقه‌ی من را استفاده کرده است یا اثری بسیار عالی‌ست چون برای نشان دادن ارزش انقلاب کشیده شده است!!! 
جملات و نظریات این‌چنینی تنها می‌توانند سلیقه و نظر شخصی به عنوان یک مخاطب (حتی عام) باشند، نه نقد!
سوم این‌که
منتقد نباید اثر را تعریف یا ترجمه کند.
رولان بارت می‌گوید: « نقد به هیچ‌رو نباید به تبیین اثر بپردازد، باید این امر را به مخاطب واگذارد. منتقد شاید بتواند اثر را توضیح و تنویر کند و احتمالا بر نقاط مبهم آن نوری روشنگر بی‌افکند، اما او هرگز نمی‌تواند ادعای ترجمه‌ی اثر به زبانی روشن‌تر را داشته باشد. زیرا خود اثر از همه‌چیز روشن‌تر و واضح‌تر است.»
چهارم این‌که
هر اثر در یک چارچوب و بستر مختص به خود ارزیابی می‌شود، به بیان ساده‌تر، معیاری واحد برای همه‌ی آثار وجود ندارد، هر اثر بر اساس یک‌نوع تعریف و زیبایی‌شناسی مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌گیرد.
به عنوان مثال، هیچ‌وقت نباید تابلوی‌ مونالیزای داوینچی را با تابلوی جیغ ادوارد مونش در یک چارچوب و تعریف قرار داد که در طی آن، مونالیزایِ داوینچی بشود خفن‌ترین و فاخرترین اثر هنری دوران‌ها و جیغِ مونش بشود آشغال و «اینو که بچه‌ی منم بلده بکشه»!
پنجم این‌که 
آثار انتزاعی داستان ندارند، موضوع ندارند، شخصیت ندارند، گاهی حتی عنوان هم ندارند. منتقد برای نقد این آثار تنها موظف است منطق حسی پشت اثر را بداند(اگر هنرمند در قید حیات باشد و یا استیتمنتی از اثر موجود باشد، دستیابی به این مورد به‌سادگی امکان‌پذیر خواهدبود) و پس از آن فقط به نقد فرمالیستی اثر بپردازد. یک منتقد درباره‌ی چنین آثاری تا همین اندازه موظف است نقد کند، هرچیزی فراتر از این، در حیطه نقد قرار نمی‌گیرد.
ششم این‌که
«سبک» و «تکنیک» باهم متفاوت است! سبک هیچ هنرمندی رنگ‌روغن یا آب‌رنگ نیست، رنگ‌روغن و آب‌رنگ تکنیک اثر است! 
سبک‌ها معمولا کلمه‌ای‌هستند «ایسم»دار؛ و صدالبته که «سبک» هم تنها به این معنی نیست که نام دوره تاریخی اثر را بدانیم، هر اثر حداقل دارای سه مولفه با نام سبک است: مکتب و دوره تاریخی، سبک و استایل شخصی هنرمند، سبک مربوط به کشور و فضای فرهنگی هنرمند.
(موارد ۲ و ۳ تعریف ایسم‌دار مشخص ندارند و غالباً از طریق دیدن تعداد زیادی اثر از یک هنرمند یا یک کشور، به این تعریف می‌توان رسید.)
این‌که به نمایشگاه‌های نقاشی برویم و از هنرمند اثر بپرسیم سبکتان چیست؟! این سوال، سوالی غیر اصولی‌ست و با این‌حال اگر او مثلاً به‌دلیل شیوه قلم‌گذاری‌اش بگوید امپرسیونیسم، هنرمند نادانی‌ست و اگر فرد سوال پرسنده، بر اساس آن واژه امپرسیونیسم، یک متن بلندبالا بنویسد و اسمش را بگذارد نقد، هم فرد نادانی‌ست! 
امپرسیونیسم در قرن ۱۹ در اروپا جریان یافت و دوره‌اش را گذراند و به پایان رسید رفت! به پیر، به پیغمبر، تمام شده‌است!
وقتی در یک نمایشگاه آثاری را می‌بینیم که شیوه‌ی اجرایشان شبیه به دوره امپرسیونیسم است و هنرمندش سر و مر و گنده در حال قدم زدن در گالری‌ست، در چنین شرایطی برای تعیین سبک شخصی‌ هنرمند درست‌تر است که بگوییم نوع قلم‌گذاری‌ها و سبک شخصی‌ او امپرسیونیسم‌گونه است!


  • من، خودم را منتقد هنری نمی‌دانم و درحال حاضر هم هیچ علاقه‌ای به منتقد شدن ندارم؛ حتی آرتیست و هنرمند و نقاشِ تمام‌ و کمال هم نمی‌دانم، حتی یک هنردان بسیار پر و فرهیخته و پر مطالعه هم نمی‌دانم؛ اما این‌که جیم‌هایی با خرده معلومات غلط در صحیح آمیخته‌‌شان و بر اساس سلایق شخصی، خودشان را صاحب‌نظر بدانند و در جایگاه ارزش‌گذاری برای آثار قرار بگیرند و نظر بدهند و اسمش را بگذارند «نقد هنری»، مرا اذیت می‌کند، منِ صرفاً دانشجوی نقاشی را! همان‌طور که وجود تهمینه میلانی‌هایی آزارم می‌دهد، باز هم منِ صرفاً دانشجو را!
  • لازم نیست که توضیح دهم منظور من از «اثر هنری» تنها در حیطه‌ی‌ نقاشی‌ست، نه سایر هنرها!
  • باز هم لازم نیست که بگویم من در مورد نقد سینما و فراستی و سوژه‌ی این‌روزها صحبت نکردم! من  در مورد سینما، علم و مطالعه‌ای ندارم. آن برنامه را هم ندیدم!