چند روز قبل، در یک جلسه درس‌گفتار شرکت کردم. مدرس، پر از اطلاعات بود و هر کدام از شنوندگان که کوچکترین سوالی می‌پرسید، مثل این‌بود که قاشقی را در یک ظرف پر بزند، همین‌طور اطلاعات نالازم و زیادی بود که کف سالن می‌ریخت و حیف می‌شد! مثل آن‌روز که افطار مهمان بودیم و میزبان، کاسه‌ای را تا خرتلاقش پر از آش کرده بود، آن‌قدر که مسیر آوردن به سر سفره را با آش، خط‌کشی کرد، حتی سر سفره‌ هم، به محض این‌که ملاقه را در آن زدیم، کف سفره پر از آش شد! فکر کنم به اندازه‌ی یک کاسه آبگوشتی بزرگ از آش، قسمت دستمال کهنه و بعد از آن هم، سطل زباله شد! 
قبل‌تر‌ها وقتی مدرس و استادی به این شکل می‌دیدم ذوق‌زده‌ می‌شدم و با خودم می‌گفتم این استاد بلد و خفن و فهمیده‌ و باسواد است که دارد از اطلاعات و دانش زیادی سرریز می‌کند و کلی ستایشش می‌کردم، اما به تازگی، متوجه تفاوت و نکته باریکی شدم؛ این‌که فرق است میان استاد باسواد و استادی که نقش یک ظرف را برای یک مشت متن و اطلاعات و کتاب و مقاله، بازی می‌کند که از قضا، زیادی هم پر شده است! درست مثل همان کاسه آش تا خرتلاق پر شده! این‌طور می‌شود که اولش کیلو کیلو اطلاعات نالازم و زیادی می‌ریزد کف زمین و بعد هم یک‌هو می‌بینی که ای دل غافل، همین کاسه‌ی سرریز، خالیِ خالی شده؛ این‌طور می‌شود که وقتی به اندازه‌ی یک قاشق آش می‌خواهی، اندازه‌ی یک کاسه آبگوشتی بزرگ، همین‌جوری بی‌خودی می‌ریزد بیرون. بعید می‌دانم کسی میلی برای خوردن آشی که زمین ریخته داشته باشد، اگر هم باشد، به گمانم آش دلچسبی برایش نمی‌شود، فقط برای این‌که حیف نشود، آن را می‌خورد و احتمالاً چون برایش دلچسب نیست، یک بار دیگر با میل، از کاسه آش برمی‌دارد و لابد مرحله‌ی بعد این است که رودل می‌کند!
به‌نظرم، استادی که با سواد و بلد باشد، شبیه یک کاسه هوشمند خفن است که خودش به اندازه پر می‌شود و با هر ملاقه که می‌زنی، دقیقاً همان‌ اندازه‌ای در ملاقه می‌آید که لازم است، هیچ‌وقت ته نمی‌کشد و در ضمن، آش تکراری هم نمی‌دهد، هر کاسه‌اش طعمی تازه دارد! در عوض، استادی که فقط ظرف آش دیگران شده است، یک نوع آش بیشتر ندارد، یک زمانی بالأخره ته می‌کشد و وقتی یک قاشق می‌خواهی، به اندازه‌ی یک کاسه، بی‌خودی می‌ریزد بیرون؛ درست شبیه به همان کاسه‌ آش تا خرتلاق پر شده!