۵ مطلب با موضوع «عکس» ثبت شده است

برای...

۱۴ مهر ۰۱ ، ۱۴:۱۰ ۱۰ نظر

آبی‌ها

 

در این پست از طیف رنگ‌های آبی گفتم و دوستان درخواست کردند که درمورد نام آبی‌ها توضیح دهم‌.

 

 

 

این تصویر نام آبی‌هایی‌ست که من تا‌کنون می‌شناسم و با آن‌ها کار کردم!
قول نمی‌دهم و ادعایی هم ندارم که آبی دیگری کشف نشود اما تا جایی که از ترکیب رنگ‌ها سر درمی‌آورم، به احتمال ۹۹ درصد، فعلا همین آبی‌ها وجود دارند که ساختنی نیستند و اگر آبی دیگری به جز این‌ها پیدا شد به احتمال قریب به یقین، بر اساس ترکیب شدن با دیگر رنگ‌ها به‌وجود آمده است، هرچند نام‌های مختلفی ممکن است داشته باشند.

 

پاورقی شماره ۱:
سبز وردین از اسمش مشخص است که سبز است و  نباید در گروه آبی‌ها قرار بگیرد، این همان سبزی‌ است که بیشتر به نام کله‌غازی می‌شناسیم، در این دسته‌بندی قرارش دادم، زیرا افراد زیادی اشتباهاً به آن آبی کله‌غازی می‌گویند! قرار دادم تا توضیح دهم که وردین، آبی نیست! یکی از انواع سبز‌هاست که هنگام ساختن آن ممکن است درصد آبی‌‌اش در ترکیب بیشتر باشد و این موضوع سبب شود که توناژ آبی‌اش غالب‌تر به‌نظر برسد، اما جوهره‌اش در گروه سبز‌ها جای می‌گیرد، پس وردین یا همان کله‌غازی، سبز است، نه آبی!
همان‌طور که ممکن است توناژ سبز در آبی فیروزه‌ای غالب‌تر باشد اما فیروزه‌ای هیچوقت سبز فیروزه‌ای نیست!

 

پاورقی شماره ۲:
آبی فتالو و اولترامارین بسیار شبیه به هم هستند و امکان مشتبه شدنشان وجود دارد. بسیار دیده‌ام این اتفاق را، برای مثال خودِ من در دوران جاهلیتِ رنگی، اولترامارین را آبی کاربنی صدا می‌کردم و یا در پروژه‌ای که مشغول به کار بودم بخش‌هایی از طراحی اسلیمی باید لاجوردی رنگ می‌شد و رنگ تهیه شده توسط کارفرما آبی فتالو بود! در حالی که این آبی فتالوست که آبی کاربنی‌ست و آبی اولترامارین در واقع آبی لاجوردی‌ست.

 

 

پی‌نوشت‌:
این‌ رنگ‌ها بر اساس رنگ‌شناسی جهانی نام‌گذاری شدند اما این رنگ‌شناسی تنها نوع رنگ‌شناسی نیست، این نوع در رشته‌ی ما بیشتر باب است، اما شاید در رشته‌های گرافیک کامپیوتری با نام‌های دیگری که در نرم‌افزارها کاربرد دارند باب باشد یا برای مثال دوستی دارم که رشته‌اش هنر اسلامی‌ست و تمام رنگ‌شناسی در رشته‌ی او، دنیایی کاملا جدا با این نوع رنگ‌شناسی دارد، او آبی لاجوردی را به نام اولترامارین نمی‌شناخت، آن را به نام پرشین بلو می‌شناخت!
۰۶ آبان ۹۷ ، ۲۱:۱۳ ۳ نظر
. عارفه .

کسی داد می‌زند پس این آمبولانس کدام گوری ماند؟!


کسی روی زمین افتاده است و افراد همیشه در صحنه دورش را گرفته اند! خوشبینانه نگاه می‌کنم: شاید می‌خواهند کمکش کنند! درست نگاه می‌کنم: به جز دو نفر درحال کمک، باقی افراد تنها ایستاده اند و دختر در حال تشنج را تماشا می‌کنند.
دوستش گریه می‌کند؛ آمبولانس خبر کردند؛ می‌گویند هنوز در راه است. از جمعیت دور می‌شوم به سمت کنج خلوتی که خودم کشف کرده بودم می‌روم؛ جمعی ورودی جدید، این‌جا را هم پیدا کردند. بلند بلند می‌خندند، از آن خنده‌های تیزی که همیشه برای مسخره کردن یک نفر، توسط یک جمع به‌کار می‌رود. فکر کنم مجبورم بروم و قدم بزنم، حالا دیگر تمام کنج‌های خلوت موجود در این دانشکده‌ی نه‌چندان بزرگ را که کشف کرده بودم، غصب کردند!
می‌روم پشت ساختمان‌های دانشکده تا لااقل جایی که کمی خلوت‌تر است قدم بزنم. 
پشت ساختمان قبرستان شده است! قبرستان میز و صندلی ، سه پایه‌های نقاشی، برگ‌های خشک و زردشده‌ی پاییزهای گذشته 
و سرهای‌بریده شده!
می‌نشینم پای جسدها و برای‌شان عزاداری می‌کنم. سه‌پایه‌هارا نوازش می‌کنم، روی خطوط و شیارهای چوبی‌شان را نوازش می‌کنم، تمام سرهایی را که آن‌جا افتاده است، جای شکستگی‌های‌شان را که موقع تخلیه‌شان به اینجا ایجاد شده‌اند را نوازش می‌کنم... زانو می‌زنم و برگهایی را که روی‌شان را پوشانده کنار می‌زنم. 
دلم می‌خواهد بغل‌شان کنم...
نزدیکی عمیقی بین خودمان و این سرها حس می‌کنم؛
ما بچه‌های نقاشی ورودی بهمن ۹۵، که مهر ۹۶ بعد از رفتن استاد الف یتیم شدیم! که تا وقتی استاد الف بود چپ نگاه‌مان نمی‌کردند، اما حالا با مسئول آموزشی روبه‌رو هستیم که در چشم‌مان زل می‌زند و می‌گوید: «شما نقاشی‌های یاغی وصله ناجور اینجا هستید!»، مایی که تمام کتاب‌های کمیاب و خوبمان که استاد الف به سختی برای‌مان پیدا کرده بود را سربه‌نیست کردند، که استادهای مطرح، بعد از رفتن استاد الف رهای‌مان کردند، مایی که رشته‌مان از این دانشکده حذف شد، مایی که آخرین بازماندگان نقاشی هستیم و تا یک ترم دیگر از این دانشکده منقرض خواهیم شد. مایی که در خبرها و اطلاعیه‌های سایت دانشگاه جایی نداریم، مایی که مدیر گروه جدیدمان رشته‌اش نامربوط به ماست و تا به حال حتی ندیدیم‌ش! مایی که کمبود سه‌پایه داریم، چون سه‌پایه‌های‌مان را شکستند و لاشه‌شان را پشت دانشگاه انداختند. مایی که کارگاه‌های‌مان را تغییر کاربری دادند به کارگاه معماری و سایت کامپیوتر، چون ما زیادی دانشکده را کثیف می‌کردیم. 
مایی که سرهای‌مان را بریدند... 
...
حیاط شلوغ‌تر شده است، دایره تماشاگران بزرگ‌تر شده است...
۱۷ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۲۰ ۶ نظر
. عارفه .

مساحت زیست

اینکه می بینید یکم شلوغه دلیل بر این نیست که واقعا زیستم هم همینقدر شلوغه! نه! 
گاهی ممکنه مدتها بجز گوشی و هندزفری با هیچکدوم اینا کاری نداشته باشم ولی خب غالب زندگی م با اینا می گذره!
فک می کنم تصویر گویاست، ولی با این وجود از سمت چپ، بالا، شروع می کنم به معرفی:

چسب ضد حساسیت! موقع طراحی دور برگه ها یا مقوا هام رو باهاش کادر می بندم مثل چسبای دیگه پوستشونو مخدوش نمی کنه! یا وقتی بومم رو با روزنامه می خوام بپوشونم به کارم میاد، خلاصه اکثرا پیشمه!

کنارش: مداد نوکی(بهش نمی گم اتود، چون اتود به طرح اولیه برای چیزی می گن!)این مداد نوکی حدودا 6 ساله شه و گیره ش که به وسیله ی اون کنار جیب وصل می شده رو شکستم، کاملا ارادی! من تمام ابزارهای نوشتاری ای که این آپشنشون روی خودشون قرار داره(نه روی درشون)رو به نحوی از بین می برم، که بماند چرا!

بعدی ها به ترتیب: محو کن، کنته ی قهوه ای، مداد B5، کاتر، کنته ی سیاه، مداد B6، پاک کن اتودی(می دونم که اگه به اون نمی گم اتود پس به اینم نباید بگم اتودی ولی خب جایگزین بهتری پیدا نکردم، پس اجبارا و ایهامی طور به این اتودی می گم!)

کنار همه ی اینا: لاکی(کسایی که نمی شناسنش، می تونن این پست رو بخونن)

مداد رنگی دوازده رنگ پیکاسو، این مداد رنگی فقط برای اتود زدن کاربرد داره، براهمین بیشتر استفاده می شه و دور و برمه!

اون که شکل قلب درآوردمش، پاک کن خمیریه! بیشتر ازینکه پاک کن باشه، خمیر بازیه و اغلب باهاش شکل درست می کنم!

رژ، ساعت مچی 5 ساله م! اسپری سالبوتامول که چندسالی هست خیلی خیلی کم مورد استفاده م قرار می گیره ولی چون احتیاط شرط عقله اکثرا همراهمه و چون رنگش آبیه اکثرا جلو چشممه!

زیر همه ی اینا تخته شاسی و کاغذام!

کتاب رساله درباره نادر فارابی علاوه بر اینکه این روزا دارم می خونمش و جذابه برام اما از لحاظ فیزیکی هم برام دوست داشتنی و بااهمیته و از وقتی از نمایشگاه کتاب گرفتمش سعی کردم همراهم باشه، جلو چشمم باشه، باهاش خاطره مرور می‌کنم...!

خودکارای رنگی م که باهاشون درد دلامو، عاشقانه هامو، دست نوشته هامو و... که اینجا نمی نویسم، تو سررسید زرشکی رنگ، که زیر کتاب قرار داره می نویسم.

شیش تا از رنگ روغن هام به نمایندگی از باقی شون!

کنار خودکارا: پنج تا از رنگ اکریلیک هام به نمایندگی از باقی شون!

پالتم، ظرف روغنم

و سمت راست راست،
قلم مو های پرکار ترم به نمایندگی از باقی شون، بعلاوه کاردک!


هندزفری توی عکس حدودا 2 ساله شه و از تو مترو پنج تومن خریدمش! هنوز کار می کنه اما یحتمل دیگه ازش استفاده نکنم! 

این هندزفری تاحالا به گوشی توی عکس وصل نشده، چون گوشی جدیده و من هنوز باهاش موسیقی گوش ندادم!
اما به گوشی قبلی وصل می شده و بارها و بارها حالم رو دوست داشتنی می کرده برام!

بخش زیادی از زندگی من تو گوشی می گذره و چندان ربطی به میزان هوشمند بودنش نداره، اولیتم اینه که جای زیادی برای تایپ و نوشتن چیزی داشته باشه و جای زیادی برای موسیقی داشته باشه و پشتیبانی از پی دی اف! البته و قطعا اگه امکانات و میزان هوشمندی ش بیشتر باشه بیشتر می پسندم!طبیعیه!
گوشی جدیدم رو هم دوست دارم، خیلی، بیشتر به این خاطر که کادو گرفتمش... :)

جای عینکم تو این مساحت خالیه!
درسته! وقت عکس گرفتن رو چشمم بود پس طبیعیه که جاش خالیه!
۱۲ تیر ۹۶ ، ۲۱:۲۱ ۱۹ نظر
. عارفه .

خوشبختی

 

*ورق پاره های زندان - بزرگ علوی

۱۹ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۱۰ ۲۷ نظر
. عارفه .