همهچیز مثل گذشته است، مثل هفت ماه پیش، مثل یک سال پیش. صبحها بعد از آن زنگ هشدار بیدارکننده بیدار میشوم و لباس میپوشم و بیرون میروم، فقط به لباسهایی که میپوشم یک ماسک اضافه شده است. هنگام استفاده از ماسک به توهم خفگی و تنگی نفس دچار میشوم، اما در نهایت به کتف چپم میگیرم و بیرون میروم، زیرا که بالاجبار پذیرفتم که ماسک مصونیت است، نه محدودیت! زیرا که دیگر برایم در جایگاهی نزدیک به مانتو و روسری قرار گرفتهاست، که اگر فراموشش کنم، معذب میشوم، انگار که هزاران چشم هیز دارند نگاهم میکنند! همهچیز مثل گذشته است، فقط روی دیوارهای کوچه و محلهمان بیشتر از گذشته پارچههای مشکیای میبینم که با عبارت «با نهایت تأسف و تأثر» و «با قلبی آکنده از غم و اندوه» آغاز میشوند. همهچیز مثل گذشته است، فقط دیگر لبهای کسی را نمیشود دید که دارد میخندد یا چه، آنهایی را هم که میشود دید، با نگاه «خجالت هم نمیکشد، دهان و بینیاش را انداخته بیرون» تحقیر میکنیم. هنوز هم مثل گذشته بیرون که میروم، زمان خودش را نشانم میدهد: همین که کارمند ترشروی دفتر پیشخوان محلهمان، با ماسکی که برای چانهاش تهیه کرده است، مقابل پل عابر پیاده باشد، یعنی دیر نکردهام. همهچیز مثل گذشته است، دستفروشهای مترو مثل همیشه در حال کارند، فقط فروشندههای لوازم آرایشی، تمرکزشان را روی موارد مربوط به چشم گذاشتهاند، زیرا که به علت وجود ماسک، فروش لوازم آرایشی مربوط به لب، کاهش یافته است. متروسواران مثل گذشته که همدیگر را هل میدادند و بیفرهنگگویان و بیشخصیتگویان سوار میشدند و یکدیگر را علت عدم پیشرفت مملکت میدانستند، اکنون هم هل میدهند و روی علائم ممنوع مینشینند و بابت توجهنکردن به علائم هشدار و رعایتنکردن فاصلهٔ اجتماعی، بیفرهنگگویان برای یکدیگر تأسف میخورند و یکدیگر را علت عدم پیشرفت مملکت میدانند. درست مثل گذشته، سرها خم در گوشیهاست و انگشتها دبلکلیکزنان پستها را پشت سر میگذارند. فقط در بعضی قسمتهای مترو از دستهای در حال دبلکلیک صدای نایلون میآید؛ گویا به تعداد کثیری از مردم گفته شده است که امکان ابتلا از طریق پوست دستشان را دارند، به همین علت است که تعداد کثیری از مردم دستکشهای نایلونی به دست میکنند و لبههای پلهبرقی را و میلههای مترو را میگیرند و بعد بینیشان را میخارانند و بعد گوشیشان را به دست میگیرند و دبلکلیک میکنند و وقتی هم که دلشان چیزی خواست، از کیفشان آلو درمیآورند و نوشجان میکنند و آخر شب هم مثل گذشته، نایلونهای تولید شده را «دور» میاندازند؛ هرچند که هیچکداممان هیچوقت نفهمیدیم این «دور» کجاست! هنوز هم مثل گذشته سطل زبالهها بهجای اینکه داخلشان پر باشد اطرافشان پر است، فقط علاوه بر زبالههای گذشته، تپههایی از ماسک و دستکش نیز به آنها اضافه شدهاست. هنوز هم مثل گذشته به دفاتر و ادارات و بانکها و دادسراها میرویم و با کارمند و مسئول آنطرف میز که گوشی تلفن از دستش نمیافتد و کار پنج دقیقهایمان را در پنجاهوپنج دقیقه انجام میدهد -و گاهی هم نمیدهد- سر و کله میزنیم و دعوا میکنیم، فقط به علت وجود نایلونهای ضخیمی که میانمان کشیدهاند ناگزیریم که فریاد بزنیم و حنجرهمان را زخمی کنیم تا صدایمان شنیده شود! هنوز هم کار میکنیم و به کارتهایمان پول واریز میشود و به سوپرمارکت و میوهفروشی میرویم و خرید میکنیم، فقط عددی که روی رسید خریدمان درج شده است صفرهایش بیشتر و کیسهای که در دستمان است کوچکتر و محتویاتش سبکتر از سال گذشته شده است.
همهچیز مثل گذشته است، فقط کمی خستهایم، کمی حنجرههایمان زخمیست، کمی نفسمان تنگ است، کمی دستمان و کمی هم دلمان؛ جز اینها همهچیز مثل گذشته است...