«فیلمی که هماکنون میبینید به صورت کاملاً دستی توسط بیش از ۱۰۰ هنرمند نقاشی شده است»
جذابیت فیلم برایم از همینجا آغاز شد، با نقش بستن این نوشته بر روی صفحه.
سپس کادرِ بسته از آسمانِ شبی پر ستاره با درخشش ستارگان؛ درخششی که با ضرب قلمهایی بسیار نزدیک و شبیه به ضرب قلمهای جسورانهی ونسان، نقاشی شده بود.
فیلمنامهی جناییگونه جالبی که دارد، بماند؛ پرداختن به شخصیت بااراده و دردکشیده و مبهم و جذاب ونسان که خوب انجام شده بود هم، بماند؛ اینکه در این فیلم-انیمیشن به سادگی میشود ونسان را بیش از پیش دوست داشت(البته به شرط دوستدار ونسان بودن) هم، بماند؛ اینکه در چندین بخش از فیلم، پلانهایی شبیهسازی شده به تابلوهای ونسان، توسط بازیگران اجرا شده و سپس نقاشی شده بود و نمیتوانید تصور کنید برای من چقدر دوستداشتنی بود هم، بماند؛ اینکه نقاشیها بهقدری من را به هیجان میآورد که این فیلم حدوداً یک ساعت و سی دقیقهای را در طول سه ساعت تماشا کردم، تنها به این دلیل که یا فیلم را متوقف میکردم و روی پلانها یا شاید بهتر باشد بگویم تابلوهای نقاشی، با ظرافت و دقت، تمرکز میکردم و یا در حال عقب بردن فیلم بودم، چون رنگها و ضربقلمها و ترکیببندیها حواسم را از دیالوگها پرت میکرد و متاسفانه من از آن دسته زنانی نیستم که حواسم بتواند بهطور عالی، چندجا باشد، این هم بماند.
اوج جذابیت و حیرتانگیز بودن آن، زمانی اتفاق میافتد که متوجه میشویم، این فیلم-انیمیشن، دو دنیا دارد، یک دنیا با تابلوهایی بسیار رئالیسمگونه و سیاه و سفید نقاشی شده و یک دنیا با تابلوهایی که در آنها بسیار رنگ استفاده شده است، دنیایی نقاشی شده با ضرب قلمهای ونسانی و حتی با پرسپکتیو نگاه ونسانی! و این دو دنیا کاملاً هدفمند و ظریف، جایگذاری شده بودند؛ این حیرتانگیز است!
- هنگام دیدنش، از هیچ بخش آن نباید گذشت، حتی از تیتراژ پایانیاش، تا لحظه آخر!
- من نمیدانم معیار داوری برای یک انیمیشن خوب که اسکار بگیرد چه بوده است و خب من Coco را هم دیده بودم و دوست داشتم، اما حالا که هنوز غرق در دنیای Loving Vincent هستم، فکر میکنم که حق این انیمیشن نبود که اسکار نگیرد!
- یادم میآید یکبار، روزهای اول مسیر نقاشی بودم و داشتم با ترس به بومم نگاه میکردم. نمیدانستم از کجا باید شروع کنم، استادم از دور نگاهم کرد، آمد پشت سهپایهام، کنارم ایستاد و گفت: « اذیتت میکنه، نه؟! ونگوگ میگه نگاه بوم سفید به آدم، آدم رو فلج میکنه، انگار بهت میگه تو هیچکاری نمیتونی بکنی. ونگوگ میگه هر وقت بوم خالیت، تحقیرآمیز بهت خیره شد، با قلم و رنگت بکوب تو گوشش، تا از وجود یک نقاش جسور و پر شور، به خودش بلرزه!» همان روزها بود که با خودم گفتم باید یکروز نامههای ونگوگ را بخوانم و این باید ماند تا به امروز! حالا که این فیلم را دیدم، دوباره با خودم گفتم باید یکروز نامههای ونگوگ را بخوانم و اینبار امیدوارم این باید، به سرنوشت باید گفتن قبلیام، دچار نشود!
- «در زندگی یک نقاش، مرگ احتمالاً سختترین چیز نیست، من به شخصه اعلام میکنم که درباره آن هیچچیز نمیدانم، اما زیبایی ستارگان همیشه من را به رویا میبرد، از خود میپرسم چرا نور این ستارهها برای ما غیر قابل لمس است؟! دوست دارم به اسرار نهفته در اعماق وجود ستارهها دست پیدا کنم؛ بهنظرم مرگ بر اثر کهولت، مانند پیاده رفتن تا آنجاست...»
بعضی چیزا بهتر که اسکار نگیرن ...
+پی اسرار نهفته ستارگان بودن اونجاش جالب میشه که ،در جست و جوی کم فروغ ترین ستاره که چشم توان رصدشو داره به دنبال چیزی لمس شدنی هستی !
زیاد انیمیشن نمی بینم ولی با این تعاریف فکر کنم باید ببینم.تشکر