۶۴ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

کار دلم به جان رسد...

منم حرفم میاد...

همش حرفه

فقط یکم چشمام نشتی داره!

ویروس تو چشممه!

پ.ن:

رادیو چهرازی قسمت14 با کمی دخل و تصرف، به منظور شخصی سازی!

+

ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن...

۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۰:۱۰
. عارفه .

برای خالی نبودن عریضه 6

1."قشر سوار ماشین شونده و سپس حالت تهوع گرفتنده" رو می شناسید؟!
2.اگر روزی در جمعی سوار شونده بر ماشینی ، کسی بود که از کنار پنجره نشستن گذشت و پذیرفت وسط بشینه،قدرش رو بدونیم؛
اما اگه اون فرد از قشر مذکور بود ،خیلی بیشتر قدرشو بدونیم...باور کنید کارِ کمی نمی کنن!
3.بعضی از راننده ها هستن که شب ، تو جاده نور بالا می زنن ،اصلا باید بزنن تا جاده رو ببینن!
اما بعضیاشون هستن،
که وقتی یه ماشین از رو به رو شون میاد،
نور بالارو خاموش می کنن،
بعد که اون ماشین رد شد ،دوباره نور بالارو می زنن ...
قدر اینا رو هم بدونیم!
۰۲ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۴۹ ۱۳ نظر
. عارفه .

ببینیدش!




دردی که ادامه دارد تا ... ابد و یک روز...


۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۲۸
. عارفه .

در دنیای تو ساعت چند است؟

گلی:

راستی تو که منو ،همه چیز منو می شناسی باید علی رو هم یادت بیاد،آره؟!علی یاقوتی!

فرهاد:

علی یاقوتی ،باز کردی قاطی!فاطی یا گُلی،گُلی یا فاطی!

گلی:

:) اینو یادم نبود!

فرهاد:

عکسه رو دیدین یاد علی یاقوتی افتادین؟!نه؟!همون که چتر گرفته بالاسرتون!

منم هستم تو اون عکسااا...اون پشت مُشتا!حمید گرفت اون عکسو!

...

گلی:

می دونی الان علی کجاست؟!

فرهاد:

همین دور و برا...اما آخرش نه گلی شد ،نه فاطی... بلا روزگاریه عاشقیَت...



*ازون فیلمایی بود که تو تمام مدت تماشاش  لبخند رو لبم بود :)

"دردنیای تو ساعت چند است؟" رو ببینید :)

۱۲ دی ۹۴ ، ۰۰:۰۴ ۳۲ نظر
. عارفه .